محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

بدون عنوان

سلام محیاامروز صبح بابایی برات کلی شکلات کاکائویی باز میکرد و میداد که بخوری تو هم با کمال میل میخوردی من هم با اینکه دلم نمی خواست که تو این همه کاکائو بخوری ولی اعصاب اینکه جلوی خوردنت رو بگیرم هم نداشتم وقتی رسیدیم دانشگاه رفتیم تعاونی و تو طبق معمول رفتی سراغ یخچال که شیر کاکائو برداری ولی فروشنده تعاونی آقای پناهی گفت به بچه ها فقط شیر معمولی میدیم شیر کاکائو نمیدیم بدون هیچ مقاومتی قبول کردی که به همون شیر معمولی راضی باشی بعدش هم مامان روژین و دیدیم وتو خیلی خوشحال شدی و سراغ روژین و گرفتی رفتیم تو ماشین روژینو بیدار کردیم ومامانش که براش تخم مرغ آورده بود تند تند همه رو تو خوردی نوش جونت وبعدش دویدی رفتی مهد این ...
30 آبان 1390

بدون عنوان

سلام محیاامروز صبح بابایی برات کلی شکلات کاکائویی باز میکرد و میداد که بخوری تو هم با کمال میل میخوردی من هم با اینکه دلم نمی خواست که تو این همه کاکائو بخوری ولی اعصاب اینکه جلوی خوردنت رو بگیرم هم نداشتم وقتی رسیدیم دانشگاه رفتیم تعاونی و تو طبق معمول رفتی سراغ یخچال که شیر کاکائو برداری ولی فروشنده تعاونی آقای پناهی گفت به بچه ها فقط شیر معمولی میدیم شیر کاکائو نمیدیم بدون هیچ مقاومتی قبول کردی که به همون شیر معمولی راضی باشی بعدش هم مامان روژین و دیدیم وتو خیلی خوشحال شدی و سراغ روژین و گرفتی رفتیم تو ماشین روژینو بیدار کردیم ومامانش که براش تخم مرغ آورده بود تند تند همه رو تو خوردی نوش جونت وبعدش دویدی رفتی مه...
30 آبان 1390

بدون عنوان

سلام امروز صبح که داشتیم میومدیم محیا چندین بار گفت که نمیخوام برم مهد ،میگفت میخوام برم کتابخونه من هم به روی خودم نیاوردم اخه چند بار که آوردمش کتابخانه بدعادت شده رفتیم تعاونی بقول خودش شیر قهوه ای خریدیم خورد(خدار را هزار مرتبه شکر بیسکویت و چیپس و پفک واز این آت اشغا لا اصلا دوست نداره)چون مغازه که میریم بهش میگم هر چی دوست داری بردار  مستقیم میره سراغ یخچال که شیر برداره به هر حال هر طوری بود صبح رفت امیدوارم بهش خوش بگذره دیروز هم  چه بساطی راه انداخته بود صداش مهد رو گرفته بود تا ساعت 9 پیشش موندم و با هزار وعده وعید قبول کرد بره آخه من باید این دو روز رو برم نمایشگاه کتاب برای خرید و گرنه میاوردمش کتاب...
29 آبان 1390

بدون عنوان

سلام امروز صبح که داشتیم میومدیم محیا چندین بار گفت که نمیخوام برم مهد ،میگفت میخوام برم کتابخونه من هم به روی خودم نیاوردم اخه چند بار که آوردمش کتابخانهبدعادت شده رفتیم تعاونی بقول خودش شیر قهوه ای خریدیم خورد(خدار را هزار مرتبه شکر بیسکویت و چیپس و پفک واز این آت اشغا لا اصلا دوست نداره)چون مغازه که میریم بهش میگم هر چی دوست داری بردار مستقیم میره سراغ یخچال که شیر برداره به هر حال هر طوری بود صبح رفت امیدوارم بهش خوش بگذره دیروز هم چه بساطی راه انداخته بود صداش مهد رو گرفته بود تا ساعت 9 پیشش موندم و با هزار وعده وعید قبول کرد بره آخه من باید این دو روز رو برم نمایشگاه کتاب برای خرید و گرنه میاوردمش کتابخانه اص...
29 آبان 1390

روز تولد بچه های متولد آبان ماه

رفتم از بچه ها یادگاری عکس بگیرم اکثر مادرها آمده بودند خیلی شلوغ بود معلوم نبود کی به چیه من هم از بچه هایی که ماماناشون نیومده بودند عکس گرفتم آخه بچه ها وقتی ماماناشون نیستند خیلی معصوم و دوست داشتنی هستند حالا مادراشون را که ببینند شیر میشند خدوندا همه بچه ها زیر سایه پدر و مخصوصا مادر بزرگ شند الهی آمین این کیک پارسا است چون محیا کقت من هم تولد میخوام گذاشتمش اینجا نشست این آقایی که پشت سر محیا است عمو شهرامه دوشنبه ها میاد براشون آهنگ میزنه و بچه ها میرقصند امروز هم چون عید غدیره و تولد بچه هاست اومده بود   بقیه عکسها در ادامه مطالب   این هم آقا پارسا تولدشه ...
25 آبان 1390

روز تولد بچه های متولد آبان ماه

رفتم از بچه ها یادگاری عکس بگیرم اکثر مادرها آمده بودند خیلی شلوغ بود معلوم نبود کی به چیه من هم از بچه هایی که ماماناشون نیومده بودند عکس گرفتم آخه بچه ها وقتی ماماناشون نیستند خیلی معصوم و دوست داشتنی هستند حالا مادراشون را که ببینند شیر میشند خدوندا همه بچه ها زیر سایه پدر و مخصوصا مادر بزرگ شند الهی آمین این کیک پارسا است چون محیا کقت من هم تولد میخوام گذاشتمش اینجا نشست این آقایی که پشت سر محیا است عمو شهرامه دوشنبه ها میاد براشون آهنگ میزنه و بچه ها میرقصند امروز هم چون عید غدیره و تولد بچه هاست اومده بود بقیه عکسها در ادامه مطالب این هم آقا پارسا تولدشه ...
25 آبان 1390

بدون عنوان

با سلام و تبریک عیدغدیر امروز توی مهد تولد چند تا از بچه هاست الان دارم میرم اونجا انشا الله اگر دوربینم شارژ داشت عکس  و فیلم میگیرم  و توی سایت میذارم  
23 آبان 1390

اگر تو نبودی

ظهر با دو سه تا از همکارا رفتیم کنسرت خیلی زیبا و دلچسب بود لذت بردیم جای محیا و باباش خالی بود وکلی احساسات من گل کرد واین نوشته رو تقدیم می کنم به محیا و بابا محمود اگر تو نبودی کدام واژه مرا تا عروج ماه می برد؟  نگاه منتظرم راه بر نگاه که می بست؟ اگر تو نبودی دلم هوای که می کرد؟  اگر تو نبودی فضای خاطره ام عطر یاد که را داشت؟  اگر تو نبودی به شوق که آغاز می توانستم؟ به کوی که پرواز می توانستم؟ کدام شرم نجیبانه آتشم می زد؟  کدام بغض غریبانه گریه سر می داد؟ تو را به جان سپیده تورا به سوره مریم ... تورا به لحظه دیدار ... بمان  بمان بهانه بودن  بمان دلیل سرودن  بمان امید...
21 آبان 1390

21/8/90

سه روز تعطیلات خونه موندیم و استراحت کردیم محیا حالش خوب بود ولی من سرما خورده بودم چقدر از اینکه سه روز با محیا توی خونه بودیم خوش گذشت محیا خیلی شیرین زبون شده خیلی عاقل و با هوش همه چیز رو می فهمه در مورد هر چیزی توضیح مختصری میدیم قشنگ متوجه میشه خدایا شکر امروز با خودم آوردمش کتابخانه صبحانه خوردیم و کمی نقاشی و کارتون بعدش رفتیم مهد محیای گلم: اگر تو نبودی آسمان قشنگ نبود برف دلگیر و خسته کننده بود باران طراوت و شادابی نداشت ازخدا سپاسگزارم که تو هستی ،     ...
21 آبان 1390

16/8/90

امروز هم عید قربان بود تعطیل بودیم و توی خونه ماندیم دو تا از دوستای بابای محیا زنگ زدندو برامون گوشت قربانی اوردند.و ما هم کباب کردیم محیا خورد و محیا هم دیگه حالش بهتر شد. و شکر خدا روز خوبی بود. صدای محیا رو که چندتا شعر خوند و برامون صحبت کرد و قصه خرگوش کوچولو رو برامون تعریف کرد ضبط کردیم البته من  کارهای صوتی -تصویری محیا رو انجام میدم وضبط کردن صدای محیا بر عهده بابای محیا است. با گوشیش صدای محیا رو ضبط میکنه و دختر یکی از همکارای بابای محیا همسن محیا است .اون هم عکس و صدای دختر خودشو میاره میارند بهم دیگه نشون میدن  و کلی پز دختراشونو میدن البته بابای محیا میگه محیا خیلی سلیس تر و بهتر از دختر همکارش ص...
17 آبان 1390